آخرین پستی که توی وبلاگم ثبت کردم و توش در مورد خودم نوشتم ، مربوط به دوم اردیبهشت ماهه .
و الان که وارد پاییز شدیم من باز هوس نوشتن به سرم زده .
توی پست اردیبهشت ماهی دغدغه م جور شدنِ وامِ ازدواج و رزرو تالاره . و حالا یک ماه و دو روز از روز عروسیم میگذره .
توی اون پست نگرانیم پرداخت اقساط وامِ و تا به امروز خداروشکر تمام اقساطش رو سر وقت پرداخت کردیم .
توی دوم اردیبهشت ماه نگران نوشتنِ یه برنامه درسی برای امتحاناتِ خردادم بودم و الان که اینجا نشستم سه ماه از فارغ التحصیلیم میگذره .
هی روزگار .
من کلا آدم حرص خوردنم . از یه جایی به بعد تمام روزای زندگیم رو حرص خوردم بخاطر مسائلی که هیچوقت اتفاق نیافتادن .
خب از این حرفا که بگذریم من تصمیم گرفتم که از این به بعد بنویسم چون شدیدا به نوشتن نیاز دارم .
به ابرازِ احساساتم برای خودم و برای کسایی که احتمالا باز مثل قبل منو خواهند خوند .
و البته یه هدفِ عجیب و غریب و بینهایت بزرگ و دست نیافتنی برای من !! توی ذهنمه که در اصل اون هدف منو به سمت نوشتن کشونده .
حس میکنم واقعا به جایی برای تخلیه ی روحم نیاز دارم .
از اون هدف که قراره کم کم در موردش بنویسم ، به مرور صحبت خواهم کرد .
فعلا میخوام یه شرح حال کوتاه از خودم بدم برای کسایی که احتمالا اتفاقی پست منو میخونن .
من نیلوفر هستم . 22 سالمه .
فارغ التحصیل مترجمی زبان هستم .
متاهل . که گفتم یک ماه و دو روز از ازدواجم میگذره .
در حال حاضر یک روز میشه که از ماه عسلمون برگشتیم و من وسط یه خونه ی شلوغ مشغول نوشتن هستم .
همسرم رفته سر کار و توی یه سکوت دلچسب دارم مینویسم .
از صبح سه دور لباس شستم با لباس شویی و دیگه چون بند رخت جا نداشت دورتا دور خونه پهن کردم لباسارو تا خشک بشن
و متاسفانه یه سرماخوردگی خیلی شدید رو از سفر سوغاتی اوردم برای خودم و اول پاییز مریض شدم .
فرصت فکر کردن و کلنجار رفتن با خودم فقط همین چند روز تعطیلات هست .
باید توی این مدت هم خونه رو از نشونه های بهم ریختگی مسافرت تمیز کنم و ذهنم رو از ترس و دلهره برای هدفم .
روز دوشنبه باز میام و مینویسم .
گفتنی خیلی زیاد دارم . خیلی !
درباره این سایت